خوابیدم روى تخت و سعى میکنم دوباره به موضوعى فکر کنم که یک ساعت پیش میخواستم در موردش بنویسم، ولى نوشتن براى من مثل سیگار کشیدن میمونه، باید همون لحظه انجامش بدم وگرنه دیگه لذتى نداره.

تو وضعیتى بین نشستن و درازکشیدن دفترم رو در بهترین حالتى که میتونم قرار میدم و شروع به نوشتن میکنم.

دور و برم پر از کتابهاییه که فقط چند صفحه ازشون خوندم و نه مغزم تونسته ادامه شون بده و نه دلم اومده رهاشون کنم! مثل ظروف غذاى نخورده و نَشُسته، ریختن دور و برم و نگاه کردن بهشون هم باعث عذاب وجدانم میشه!

مامان دراز کشیده جلوم و هر از گاهى یه چیزى رو از توى گوشیش بلند میخونه که خب اصلاً مهم نیست. ترجیح میدادم به جاى فواید خوراکى هاى مختلف و افزایش قیمت گاز خوراک پزى، ازم بپرسه بهنام همین الان دلت چى میخواد؟

منم بگم دلم هواى آزاد میخواد، انگار این بخارى نود درصد اکسیژن اتاق رو میگیره تا ده درصد گرما پس بده! پیاده بریم تا پارک و برگردیم؟

خداحافظ دلبره رادیو چهرازى از گوشیم پخش میشه.

"خوردمش! امروز. گفتم بیام بهدارى نشون بدم. تو دلم باشه خیالم راحته. هرجا میرم هست دیگه. دلبرو! خیالت جمع درد نمیکنه! فقط دیگه نمیشه دیدش! آخه دانى که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن. ولى ندیدن بهتره از نبودنش! سیگار دارى؟!"


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Byron Smart Strategies to Keep Your Home Dust-Free gorjestann.parsablog.com Julie Carol کاشان استروک مواکب مقاومت مديران سنگ پنجره چوبی