صف نامرتبى از کوه هاى قد و نیم قد جلوى روم ردیف شده بود؛ صداى جیغ و بال بال پرنده هاى زخمى و ناشناخته، از پشت سَر به سمت کوه ها سُر میخورد و بعد از دور زدن کوهستان به صورتم چنگ مى انداخت.

رد آبى وحشى مثل تصادف دو قطار سریع السیر با جهت هاى مختلف، که سوت ن در هم فرو میرفتند از زمین به سمت آسمان کشیده میشد.

تا تیررس چشم، حجم ابرها هر لحظه در هم تنیده تر میشد، هرلحظه تیره تر، هر لحظه محصورتر، و ظلمات قیرگونِ زاییده ى این همبستگى شوم، با شدت بر زمین سقوط میکرد و دوان دوان همه چیز رو در آغوش میکشید.

از قبل میدونستم که جز من و اون هیچکس دیگرى روى پرده باقى نمونده؛

چشمهاش راهى باریک و مشخص از میان ازدحام تاریکى ها شکافته بود و به من مردد میرسید.

تلفیق عطرهاى بهار و پاییز با آرامش دریا و نشاط برف، طعم تلخ شب رو میکُشت؛ ولى اولین قدم یعنى گام برداشتن در مسیر انسان! یعنى نزول مجدد بدترین بلا بر سر انسانیت.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تجارت الکترونیک اطلس ایده Michelle یادداشت هایی از خاطرات و تجربیات یک دانشجوی مامایی بانک اطلاعات مشاغل آگهي تايم arvandblog دل اگه دل باشه شمیم باران وبلاگ ساسان شامل بهترین مطالب rainyteam